سرانجام به همسرم گفتم میخواهم در تخت بر من سلطهگری کند. به خودم جرات دادم از او خواستم زمانی که به تخت میرویم برای سکس، صاحب و ارباب من باشد. «او از من پرسید آیا باید قلاده یا چنین چیزی برایم بخرد: من گفتم هنوز نه!»
از زمان اکران فیلم فیفتی شید، BDSM رواج بیشتری پیدا کرده است. از باندیج فشن گرفته تا کلاسهای آموزش کینک، در نهایت علاقه جنسی نهفته اکنون پذیرفتهتر شده است. اما این بدان معنی نیست که سابمیسو بودن ساده است. برای برخی زنان، شناخته شدن با شاخص سابمیسیو میتواند علیه ایدهآلهای فمنیستانه بنظر برسد؛ برای برخی دیگر ممکن است کل مسیر عشق و رابطهشان را تحت تاثیر قرار دهد.
در این مقاله به بررسی واقعیت زندگی جنسی زنان میپردازیم، خانم رز (اسم مستعار)، ۴۰ ساله، روایتی از پس از ۷ سال بروز تمایلش به نیمه دامیننت بودن همسرش در یک رابطه BDSM را برایمان شرح میدهد. در انتها اونتاشگال تجربه خود از مواجه با زوجهایی که به دنبال ورود BDSM به رابطه هستند را میگوید.
مصاحبهای که مطالعه میکنید در دستهبندی سبک زندگی ارباب و برده قرار دارد و به صورت خلاصهشده در وبسایت ELLE انتشار یافته است. ترجمه توسط ماتیلداصورت گرفته است و در وبلاگ اونتاشگال منتشر میگردد.
جهت تبلیغات در وبلاگ اونتاشگال، در صفحه تماس به ما پیام دهید.
خانم رز: هنگامی که ۱۹ ساله بودم، اولین و ابتداییترین رابطه جنسیام را تجربه کردم. مردی که عاشقش شدم شخصیتی بسیار سلطهگر داشت، به نحوی که به من احساس مراقبت، دوست داشته شدن و امنیت میداد. او بسیار قد بلند بود و شانههای پهن و دستان بزرگی داشت که باعث میشد در برابر او احساس ریز و شیرین بودن کنم. وارد اتاق میشد و نگاهی سختگیرانه به من میانداخت که باعث میشد دلشوره گرفته و زانوهایم از شدت لرزش شبیه ژله شوند. میدانستم که نگاه کامل یعنی سخت گرفتن در پیش است و بشدت خیس خواهم شد. او ارگاسمم را تا زمانی که تقریبا اشک میریختم به تاخیر میانداخت و مرا مجبور میکرد تا هنگامی که اجازه نداده ارضا نشوم. اکثر اوقات هنگامی که ارگاسم میشدم حس میکردم بالای سرمان در هوا شناورم، اندامهایم کرخت میشد و حس میکردم نزدیک است از حال بروم.
من لذت دادن به او را میپرستیدم، دائما و بدون تغییر. این کار باعث میشد احساس دوست داشته شدن و سرزندگی کنم. او از بازی با شمع لذت میبرد و دوست داشت مرا با شالهای زیبای ابریشمی ببندد، اما هرگز چیزی شبیه به «شلاق» وارد صحنه نکرد. بدون شلاق، بدون زنجیر، بدون هرچیزی که در آن زمان فکر میکردم اساس یک رابطه BDSM است. هرآنچه که بود، من عاشقش بودم. او سلطه زیادی بر من داشت و تنها با یک نگاه میتوانست ذهن و بدن مرا کنترل کند.
هنگامی که او پس از چندسال به رابطه مان پایان داد، من کاملا ویران شده بودم. به ندرت میتوانستم عملکردی داشته باشم، تمام زندگیام پیرامون لذت دادن به او بنا شده بود. پس از آنکه دیگر در زندگی او جایی نداشتم، خیلی افسرده شده و به دنبال رابطه آنلاین با مردانی که هرگز ملاقات نکرده بودم، رفتم. ساعتها زمانم را صرف صحبت کردن با آنها میکردم تا به من بگویند دوست دارند چه کاری با خودم انجام دهم که لذت ببرند. اگر چه هرگز در واقعیت با هیچ یک از آنها نبودم، اما کاملاً تحت کنترل محبت آمیز آنها ولو از راه دور بودم. اما هنوز نفهمیده بودم که این کارها از من یک سابمیسیو ساخته است.
سپس دوست پسری پیدا کردم که به نظر میرسید خیلی دامیننت است. من شدیدا توسط شخصیت ساکت اما قوی او تحریک میشدم. اما به زودی متوجه شدم او آن دامیننت دوست داشتنی نیست که من میخواستم. رفتارهای سادیسمی داشت. او از سواستفاده از من لذت میبرد. دردی که به من تحمیل میکرد توافقی نبود. او خشمگینانه به اوج میرسید؛ چیزی که روزی به او لذت میداد روز بعد خشمگینش میکرد. قوانین هیچ معنایی نداشت، من دائما در آستانه تنبیه شدن بودم و به ندرت علتش را میدانستم. احساس ترس و گم شدن میکردم. هنگامی که باهم بودیم نمیتوانستم ارگاسم شوم. سالها ادایش را در میآوردم و فقط هنگام تنهایی و با خودارضایی میتوانستم ارضا شوم.
سرانجام شرایط برای من خطرناکتر شد. به یک پناهگاه زنان عزیمت کردم و مجبور شدم به مشاوره بروم. طی جلسات تراپی تمایلم به پیدا کردن شخصی دامیننت را پذیرفتم. به من گفتند این به معنای اعتیاد به کنترل شدن است و احتمالا چیزی است که ریشه در کودکی من دارد. گفتند این موضوع از من طعمهای برای متجاوزین ساخته و برای بهبود یافتن باید بر این خواسته غلبه کنم. بنابر این من ساعتها زمان صرف تراپی کردم و به نفع خودم تصمیم گرفتم تمایلم به کنترل شدن توسط مردان را کنار بگذارم.
سپس همسر فعلیام را ملاقات کردم. درباره رابطه ناجوری که داشتم به او گفتم و او خیلی شیرین و مهربان برخورد کرد. سکس با او اصلا هیجان انگیز نبود اما من به آن تعهد داشتم زیرا هنوز در حال بهبود از رابطه قبلی خود بودم. هنوز نفهمیده بودم علت این کمبود هیجان این است که او نقطه مقابل دامیننت است. هنگامی که حالم بهتر شد متوجه شدم هوس، شهوت و میل این گرایش باز میگردد. اما همچنان که زمان پیش میرفت، این اتفاق رخ نداد و نیازهای من ارگاسم نشدند. تصور میکردم هورمونهایم به هم ریختهاند. شاید به خاطر بالا رفتن سن بود؟ نمیدانستم. اگر همسر فوق العادهام سکس میخواست من میپذیرفتم، برای لذت دادن به او ادای ارگاسم در میآوردم و سپس به سمتی چرخیده و میخوابیدم.
رمان فیفتی شیدز آف گری
سپس در سال ۲۰۱۲ رمان پنجاه سایه آقای گری (Fifty Shades of Grey) منتشر شد. هربار که یک نسخه از آن را در اطرافم میدیدم، قلبم محکم در سینه میکوبید. حس میکردم همزمان با خواندنش، در حال فرار از آن هستم. برای مدت طولانی خود را از کتابها دور نگه میداشتم. سرانجام حدود یک سال پس از شروعی اعتیادآمیز، تسلیم شده و به کتاب صوتی آن گوش دادم.
پس از شروع گوش دادن کتاب، اتفاقی وحشتناک سحرآمیزی برایم رخ داد. احساس کردم قفسه سینهام سنگین است، انگار که شخصی روی آن نشسته بود. با گیجی دور خود راه میرفتم، صورتم قرمز شده و کاملا منگ بودم. صحنههای شامل درد و سختگیری بیش از همه مرا جذب میکرد. خوابهای سکسی در شب شروع شد؛ واقعا دلم میخواست در بیداری خود را ارگاسم کنم. خیلی سریع بشدت به کتابهای با موضوع سلطهگری و سلطه پذیری اعتیاد پیدا کردم.
پس از چندماه، ناگهان چیزی فهمیدم. متوجه شدم تمام روابطی که از لحاظ جنسی واقعا مرا تحریک کردهاند، چه به صورت واقعی چه اینترنتی یا تلفنی، با مردانی بوده که قدرت جادویی تحت سلطه درآوردن مرا داشتند. این که هیچ تمایلی به رفتن به سیاهچاله (dungeon) و حضور در یک جلسه پابلیک با دامیننتم ندارم، بدان معنی نیست که من سابمیسیو نیستم. ساب بودن به این چیزها نیست؛ ساب بودن میل به تمنا کردن است. میل به کنترل شدن شدن است. تسلیم کردن قدرت به دیگری برای لذت خود است و من همواره اینگونه بودم.
رسیدن به آرامش با شناخت گرایش
بخشی از من احساس میکرد سرانجام به آرامش رسیده است و بخش دیگری از من احساس خودخواهی، حسادت و ترس بود. هنگامی که از این موضوع مطمئن شدم چیزی به همسرم نگفتم. میترسیدم فکر کند مشکلی دارم. همچنین از این که به او بگویم روابط جنسی پیش از ازدواج برایم لذتبخشتر بود مضطرب بودم. نمیخواستم به احساساتش آسیب رسانده و مردانگیاش را زیر سوال ببرم.
سرانجام به قطعیت رسیدم که نیاز دارم چیزهایی را درباره خود به او بگویم. به او درباره فانتزیهایی که هنگام خودارضایی دارم، انواع مردانی که درباره آنها فانتزی میسازم و از کارها و گفتههای آنها گفتم. سپس گفتم: «بالاخره فهمیدم که من سلطهپذیر جنسیام و به یک دامیننت نیاز دارم. میخواهم آن دامیننت تو باشی. سکسی که الان داریم برای من لذتی ندارد. میخواهم که داشته باشد، اما ندارد. تمام این سالها تظاهر به ارگاسم شدن را درمیآوردم. واقعا متاسفم که باهات صادق نبودم، اما شاید بتونیم درستش کنیم؟ من میخوام امتحانش کنم، نظر تو چیه؟»
هنگامی که پس از مکثی طولانی به سادگی گفت: «اره، حتما. باید امتحانش کنیم.» شکه و هیجان زده شدم. یکدیگر را بغل کردیم و من احساسی شامل «رهایی شدید و حس گناه» داشتم.
خوشحالی امروز ما به عنوان یک زوج بی دی اس امی
ما این کار را شروع کردیم. اما چیزی که الان برای من سخت است این است که او تلاش میکند بیشتر دامیننت باشد اما نمیداند چگونه و من او را به عنوان دامیننت نمیبینم، لذا هنگامی که تلاش میکند، خندهام میگیرد و از این بابت بشدت متاسف میشوم. واقعا برای دامیننت دیدن او باید سیم کشی مغزم را به نوری جدید تغییر دهم. او هنوز فعالیتهایی که من رویایشان را دارم خوب درک نمیکند. در لحظات صمیمیمان ناگهان شروع میکند به فریاد زدن و مرا فاحشه و خیلی سطح پایین خطاب میکند. اما چیزی که مرا تحریک میکند مردی است که شخصیت آرام دارد و به نرمی دستورات را در گوشم زمزمه میکند. حس میکنم او کلیشههایی را تصور میکند که لزوماً درست نیستند.
واقعا دلم میخواهد روزی او را به شکل دامینت ببینم. هنوز نمیتوانم. من عادت کردهام او را شیرین، مهربان و شیرین ببینم، اما نه واقعا احساسی و به طرز دلچسبی جدی. مجبورم برنامه ذهنم را تغییر دهم و مطمئنم او نیز این کار را میکند. او از من پرسید آیا لازم است قلاده یا چنین چیزی برایم بخرد. من گفتم هنوز نه. بنابر این میخواهیم روی خودمان کار کنیم تا یکدیگر را در نور جدید ببینیم تا شاید روزی او بیاموزد چگونه دامیننت من باشد و من نیز او را خواهم پذیرفت.
تجربه اونتاشگال در مواجه با این زوجها
نخستین تاثیرگذاری یا First Impression از اساسیترین موضوعات و پایه هر نوع رابطهای چه کاری و چه عاطفی است. خانم رز در ابتدای رابطه و ازدواج، شخصیت دامیننت را در همسر خود ندیده است و بعد از مدتها از او درخواست یک تغییر دارد. این تغییر کاملا شدنی است اما نه یک شبه و در مدت زمان کم و البته ایشان جذابیت اولیهای که در دیگر دامیننتهای خود میدیدند، در همسر پیدا نکردند اما به دلایلی که گفته شد، با خوشحالی ازدواج کردند.
زوجهای مختلفی از من درخواست مشاوره برای این موضوع را میکنند. پس از اینکه مطمئن شدن آنها رابطه با یکدیگر و ازدواجشان را دوست دارند، اولین پیشنهاد من به آنها، جدا شدن و دوری برای یک مدت کوتاه است. برای مثال دو هفته یا یک ماه کاملا دور از همدیگر و حتی در خانههایی جدا زندگی کنند. این جدایی خود خواسته است و ممکن است برای اولین بار پس از سالها زندگی مشترک رخ داده باشد. در این جدایی بدون هر نوع ارتباط، نیازهای حسی و عاطفی در یک تلاش خودخواسته، تا حدی سرکوب میشوند. اینکه شما بخواهید صدای معشوقه خود را بشنوید اما سختی و فراق آن را تحمل کنید، کار آسانی نیست. اما انجام دادن آن، به تقویت قدرت و دامیننسی در شما کمک میکند.
به طرف سابمیسیو هم پیشنهاد نوشتن نامه را میکنم. در طول این مدت تمام احساسات و نیازها و دلتنگیها در قالب نامه ذخیره شود و هیچگاه مستقیم ارسال نمیشود. این برنامه طولانی و دقیق است اما پس از مدتی که میخواهند یکدیگر را ببینند، ملاقات در یک رستوران یا کافه شیک و به صورت یک قرار Date انجام میشود.
حسی که دو طرف دارند، شبیه حس جوانی ۲۵ ساله است که میخواهد تمام جذابیتها را برای طرف مقابل خود ایجاد کند. در واقع آن مرد میخواهد دوباره نظر همسر خود را جلب کند آن هم سالها پس از ازدواج! اینجاست که طرف سابمیسیو (چه مرد چه زن) کاملا آمادگی یک جنبههای جدید شخصیتی را دارد. اگر یک ماه قبل طرف دامیننت به او با «چشم غره» نگاه میکرد و یا حتی محکم دستور میداد، احتمالا دعوا و ناراحتی پیش میآمد. اما پس از این جدایی موقتی، کاملا آمادگی دستور شنیدن و «چشم» گفتن را دارد.
از اینجا به بعد میتواند به آرامی چاشنیهای مختلف سادومازوخیسم را وارد زندگی کرد. عیار دامیننت بودن اینجا مشخص میشود. اگر به سراغ سواستفاده از قدرت و عقدهگشایی برود، مشخص میشود که پارتنر سابمیسیو مورد نظر، هیچگاه توانایی دامیننت شدن را ندارد.
همیشه به اهمیت گفتگو و مکالمه در رابطه اشاره کردهایم. وجود مشاورها برای بهبود کیفیت رابطه خود را دست کم نگیرید. شما میخواهیم به یکدیگر لذت بدهید و به دنبال آزار هم نیستید. پس به جای سختگیری، با آرامش و اطمینان اجازه استفاده از چشم بند را بدهید.
اونتاشگال . مرداد ۱۴۰۰ . تصاویر از عکاس آلمانی Sven Bischoff
نوشتههای روزمره، خاطرات و مطالب بیشتر از اونتاشگال را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید
به مناسبت صدمین پست و نوشته وبلاگ تصمیم دارم علایق، شخصیت و فلسفه اونتاشگال نسبت به زندگی و عشق را برای شما خوانندگان محترم، بنویسم. اینکه دنیا را چطور میبینم و الان به موضوعات مختلف مانند زندگی، رابطه، عشق، مذهب، هنر، تجربه و دانش چگونه نگاه میکنم. در واقع چطور شد که من به آرامش رسیدم و پاسخ بسیاری از دغدغههای خویش را پیدا کردم.
در این ده ماه که از فعالیت وبلاگ میگذرد، افراد مختلفی نظر و دیدگاه خود را در مورد من گفتهاند. هرکسی از ظن خود شد یار من، دیدگاهی مثبت یا منفی در مورد شخصیت اونتاشگال داشت. البته من ضمن احترام به هر دیدگاهی به کار خودم ادامه میدهم. در هر صورت وقتی شما در یک جامعه فعالیت میکنید باید بالغانه انتظار هر واکنشی را داشته باشید. نباید فراموش کرد که در این بین بعضی بودند که کاملا داستانهایی وهمآمیز در مورد من ساختند که هنوز از این نبوغ داستانسرایی آنها تعجب میکنم!
به دلیل اینکه در مورد روابط باز و انواع سبک گرایشها مینویسم، مکررترین سوال که مطرح شده است، نحوه نگاه من به عشق است. اینکه در چه قالبی عشق را تعریف کرده و به آن نگاه میکنم. آیا واقعا کسی مثل من عاشق میشود و عشق چنین مردی چگونه خواهد بود؟
این نوشته کاملا شخصی است. حاصل سالها سفر، تجربه، رابطه و گفتگو با انسانها از هر فرهنگ و نژاد و قومی؛ دیدن عجیبترین نقاط جهان و خواندن انواع فلسفهها، ادبیات، کتابها و حاصل تلاش برای درک هنرهای گوناگون جوامع بشری است. این نوشته از قلب زندگی اونتاشگال میآید. با من همراه باشید.
خاکستری، سیاه یا سفید؟
به نظر شما آیا همه انسانها خوباند یا بد، مگر خلاف آن ثابت شود؟ پاسخ به این سوال در جهانبینی شما نهفته است. عوامل زیادی مانند نگاه جامعه، نوع تربیت، تحصیلات کودکی و به تازگی رسانهها، در نگاه شما نسبت به دنیا موثر هستند. اگر همیشه به شما گفته شده که این عقیده دینی اشتباه است یا این کسوت و پیشه یعنی دزدی، شما به سادگی نمیتوانید آن را تغییر دهید. در واقع پذیرفتن چیزی که سالها در گوش شما گفته شده برای انسانها راحتتر است تا تلاش برای جستجو، درک و فهمیدن حقیقت مسائل مختلفی که در زندگی با آنها سروکار داریم.
بدین ترتیب شما دنیا را سیاه یا سفید میبینید و به سختی میتوانید بپذیرید کسی انسانها نه کاملا خوب هستند و نه بد. به سختی انسانها را با همه خوب و بدشان، چنان که هستند، قبول میکنید. این رفتار نوعی از کمالگرایی است. تصور کنید تصمیم به زندگی در یک شهر دارید. در عین حال که از منظره و نماهای زیبای آن لذت میبرید اما تحمل بارانهای گاه و بی گاه و پر شمار آن را ندارید. میخواهید همه چیز در بهترین حالت مورد نظر شما باشد. اما طبیعت و جهان هستی شیوه خود را دارد. بهترین و زرخیزترین خاک برای کشاورزی، خاک نواحی آتشفشانی است؛ اما ریسک زندگی و کار در چنین شرایطی نیز بالاست. حال بگویید کار در نواحی آتشفشانی بد است یا خوب؟ هیچکدام!
انسانها به واسطه علم و دانش میتوانند خلق ابزار کنند. پوشاک مناسبت به شما کمک میکند در قطب جنوب هم زندگی کنید. این دانش ذهن شما را به بررسی و کنجکاوی وادار میکند تا هرچیزی را بدون تحقیق نپذیرید و دنیا را دیگر سیاه و سفید نبینید. با چنین دیدگاهی میتوانید بسیاری از تفکرات مخالف خود را تحمل کرده و از آرامش بسیار بیشتری برخوردار باشید.
ساده بگویم لزومی ندارد به پاسخ هر سوالی برسید و برای هرچیزی یک علت و دلیل بیاورید. بسیاری اوقات کافی است مسائل را همانگونه که هستند بپذیرید و با آن کنار بیایید. برای مثال علت و ریشه همجنسگرایی چیست؟ همچنان پاسخهای مختلف و گستردهای به آن داده میشود. شخصا همجنسگرایی را میپذیرم و به دنبال ریشه آن نمیروم. هر علتی داشته باشد یک بخش وجودی جوامع بشری است و باید تعامل با آن را یاد بگیریم.
احترام به حقوق انسانها
فکر نمیکنم چیزی بدتر از تعرض به حق و حقوق انسانی در دنیا وجود داشته باشد. همیشه و در همه مقالات به این موضوع اشاره کردهام که هرچیزی و هر لذتی بدون رضایت همه طرفین، نوعی تجاوز است. تجاوز هم صرفا سکس بدون رضایت نیست. میتواند تحت فشار قرار دادن کسی برای انجام چیزی باشد که هدف آن صرفا خواسته شخصی از طریق سو استفاده است.
اما یکی از عادیترین انواع تعرض به دیگران، دروغ گفتن است. دروغ از ضعف میآید و به دنبال آن عدم احترام به خود. همین دروغ سبب میشود شما به اشکال مختلف به دیگران تعرض کنید. یکی از دلایل اصلی دروغ، جلب توجه است. اکثر افرادی که تجاوز میکنند نیز به دنبال نوعی از جلب توجه و دیده شدن هستند؛ یعنی اینکه در حاشیه هستند و از بابت آن ناراحت و دست به تجاوز (صرفا نباید جنسی باشد) میزنند تا به نوعی خودنمایی کنند. دروغ گفتن در کوتاه مدت ممکن است مفید باشد اما در بلند مدت شخصیت شما را نابود میکند. دروغگویی نوعی عدم احترام و یکی از نشانههای اصلی عدم عزت نفس است. اگر میخواهید به شما احترام گذاشته شود، ابتدا باید به خود احترام بگذارید.
برای احترام به حقوق دیگران باید عزت نفس خود را افزایش دهید. توهین کردن به اعتقادات، شهر، خانواده، ملیت و هویت شما هیچ چیز را تغییر نمیدهد! طبیعتا هرچقدر هم شما به دنبال رعایت حقوق دیگران و احترام به آنها باشید، باز ممکن است افرادی این رویه را در پیش بگیرند. بهترین کار اهمیت ندادن و بی توجهی است. آرامش درونی و فردی از هر چیزی مهمتر است.
نگاه مذهبی و دینی من چیست؟
پاسخ به این سوال بسیار سخت است. در واقع باید گفت من نسبت به هیچ چیزی تعصب ندارم و معتقد به نقد هرچیزی هستم. اگر سواد و دانش کافی برای نقد نداشته باشم، از نظرات منتقدین متخصص باانصاف استفاده میکنم که سالهاست روی یک موضوع خاص دینی و مذهبی تحقیق میکنند.
بحث احترام به ادیان یک موضوع قدیمی است که هیچوقت به نتیجه نمیرسد. با عدم تعصب به راحتی میتوان هرچیزی را مطالعه کرد و درباره هیچچیز جبههگیری نکرد. شما میتوانید هر باور دینی و مذهبی داشته باشید و در عین حال به نظر دیگران نسبت به باور خود اهمیت ندهید.
از آنجایی که در مورد شخصیتهای مذهبی حرف و داستان بسیار زیاد است، سعی میکنم مهمترین کارهای افراد را دنبال کنم. بسیاری از شخصیتهای مذهبی از جنبههای مختلف به خصوص اجتماعی برای من محترم هستند و تا حد ممکن به حواشی مربوط به آنها نمیپردازم. هر فردی در تاریخ میتواند برای ما نکات خاصی به همراه داشته باشد.
به قول عمادالدین نسیمی: «مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیست / ای غلط کرده ره کوچه ما خانه یکیست»
صبر و تحمل در کنار عدم تعصب
ظرفیت و تحمل کردن ارتباط مستقیمی با سطح توقع دارد. هرچقدر شما توقع خود را نسبت به چیزی یا کسی بالاتر ببرید، صبر و تحملتان پایینتر میآید. ظرف خود را برای گنجایش هرچیزی زیاد کنید. صبر و تحمل هر دو عواملی بسیار مهم در زندگی بشری هستند. بسیاری از موفقیتها از همین تحمل و پشتکار در انجام کاری به دست آمده است. به قول سعدی: «بنشینم و صبر پیش گیرم، دنباله کار خویش گیرم»
زندگی بشری هیچگاه آسان نبوده است. در دنیای فناوری ما تلاش میکنیم با سرعت و تغییر خود را وفق دهیم در حالی که وجودمان نیاز به آرامش و ایستایی دارد! هر روز یک محصول و کالای جدید به بازار میآید و ما به سرعت به دنبال دریافت آخرینها هستیم. نکته کلیدی در دنیا استفاده از ابزارها است نه صرفا دارا بودن آنها. در مورد کالاها، برندها و ابزارها هم روی هیچ چیزی نباید تعصب داشت و باید با تحقیق، صبر و آرامش تصمیمگیری کرد.
تعصب نداشتن باعث میشود بهتر بتوانید انتخاب کنید. برندها به دنبال به دست آوردن تعصب شما هستند! هر گاه احساس کردید چیزی یا فردی بیش از اندازه افکار شما را تحت تاثیر قرار میدهد، از آن فاصله بگیرید و از زاویه دیگر به خود بنگرید. در این صورت احتمالاً متوجه یک فرافکنی در وجود خود نسبت به سوژه تعصب خواهید شد. من هیچ تعصبی نسبت به هیچ چیزی در هیچ زمانی نداشته و ندارم! هر کسی میتواند به هرچیزی از BDSM توهین کند. توهین کردن و تمسخر هیچکسی تاثیری در این فرایند، گرایش و رابطه ندارد.
عشق و محبت
عاشقی یکی از مباحث خارقالعاده بشری است که همچنان در مورد آن صحبتها و حرفها وجود دارد و از ابتدای زندگی بشر با او همراه شده است. هر کسی عشق را به نوعی فهمیده است. گروهی آن را مختص به خدا، عدهای مختص به معشوق زمینی و افرادی آن را از اساس انکار میکنند. من اما در این نوشته دیدگاه و بینش شخصی خود نسبت به عشق را بازگو میکنم.
با یکی از ابیات حکایتی از دفتر سوم مثنوی مولانا شروع میکنم: «عشق از اول چرا خونی بود؟ / تا گریزد آنک بیرونی بود!»
در واقع عشق از اول هم قرار نیست آسان باشد و با خون، سختی و درد همراه است. بهتر بگویم عشق قرار نیست به راحتی به دست بیاید. عاشقی و عشق یک مرحله از زندگی است که باید آن را تجربه کرد و آموخت.
خوشی و غم، آزادی و اسارت، مثبت و منفی، سیاه و سفید، آرامش و خون، آسانی و سختی، همه و همه یعنی عاشقی. به قول حافظ «که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها». بسیاری صرفا بخش اول را عاشقی میپندارند و تلاشی برای حفظ و ادامه آن نمیکنند. عشق همزمان با فدا کردن و فنا شدن، غرور و خویشتنداری است. معجزه عشق همین پارادوکسهای عجیب است.
در عشق اول باید عاشق خود بود
عاشقی از خود شروع میشود. کسی که عاشق خود باشد و به خود توجه کند میتواند به دیگران نیز عشق بورزد. کسی که صرفا به دنبال عشق ورزیدن به دیگران است و خود را فراموش میکنند، در واقع عاشق نیست و تصور عاشقی را دارد. او از این بهانه برای ترحم عشق و خریدن توجه استفاده میکند. آدمی که عاشق خود باشد بدون توجه دیگران هم میتواند به خوبی زندگی کند.
عاشق خود شدن به سادگی به دست نمیآید. شما باید سرد و گرم روزگار را بچشید. باید آسیب ببینید تا به قلبی قوی دست پیدا کنید. بهترین راهنما برای یادگیری عاشقی، مطالعه آثار ادبی بزرگان جهان است. آثاری که امروزه در دست ما هستند و از میان کتابهای زیادی به یادگار ماندهاند و جاودانه شدهاند. شاعران زیادی هم عصر حافظ بودند و بعد از او آمدند و رفتند؛ اما دیوان اشعار حافظ جاودانه شد. جاودانگی بی دلیل نیست و به دنبال یک عشق بزرگ میآید. خالق اثر در ابتدا یک عشق خاص نسبت به خود پیدا کرده که در پی آن، عشق نیروی محرکه لازم برای خلق آن اثر شده است.
در زندگی و رابطه هم ماجرا همین است. شما تا زمانی که عاشق خود نباشید، به یک رابطه موفق و شاد و اصطلاحا موفق نمیرسید! رسیدن به رابطه صرفا برای رابطه یکی از اشتباهات رایج است. زمانی که شما هنوز خود را درک نمیکنید، نمیتوانید در یک رابطه به درستی پیش بروید. اگر طرفین یک رابطه عاشق خود باشند، به خوبی عشق را به دیگری تقدیم میکنند و این نیروی فوقالعاده سبب شادی و پایداری رابطه آنها میگردد. رابطهای که در آن کسی به دنبال حذف شدن دیگری نیست!
عاشقی کردن آموختنی است
باور کنید عاشقی کردن یادگرفتنی است. عاشقی یک هنر و مهارت است که باید آن را یاد بگیرید. نه کسی به به راحتی به شما یاد میدهد و نه از وقتی متولد میشوید با شماست. عاشقی یک هنر است که بخشی از آن به شخصیت شما بر میگردد و بخشی به جهانبینی شما. تک تک موزیکهایی که گوش میکنید، کتابهایی که میخوانید، فیلم و سریالهایی که میبینید و دوستانی که انتخاب میکنید، روی هنر و عشقورزی شما تاثیر میگذارند. پیشنهاد میکنم اگر در ابراز عشق مشکل دارید، سنت شکنی کنید و به جای گوش دادن به سبک موزیک همیشگی، یک سبک کاملا متفاوت از سلیقه خود را امتحان کنید. کتابها و داستانهای جدیدی بخوانید. سعی کنید بیشتر شنونده باشید تا گوینده. در مورد هیچ داستان و قصه و عشقی نظر ندهید و بگذارید فقط اطلاعات به ذهن شما وارد شود. این دگرگونی در یادگیری به بهبود مهارت عاشقی کمک میکند.
برای یادگیری عاشقی، شما باید تجربه کنید. از اشتباهات گذشته خود درس بگیرید و ترسی از تکرار دوباره آن نداشته باشید. عاشقیها ببینید و از انجام آنها ترس نداشته باشید. عاشقی را با سکس سریع با افراد مختلف اشتباه نگیرید. عشق بازی کنید و عاشقانه بخندید و از لحظههای خود لذت ببرید.
به قول سعدی « سعدیا دور نیک نامی رفت / نوبت عاشقیست یک چندی»
عاشقی یعنی توجه کردن
یک روزی دوستی به من در مورد عشق بین پدر و مادر خود گفت. پدرش به او گفته بود «عاشقی یعنی باور داشته باشی طرف مقابل بیشتر برای تو انرژی و زمان میگذارد و تلاش کنی آن را جبران نمایی». این نگاه به عشق برای من بسیار دلنشین و زیبا بود. این نگاه دنباله باوری است که به عشق دارم. عاشقی یعنی لطف!
زمانی که طرفین رابطه کارهای یکدیگر را وظیفه نبینند و به آن به چشم لطف باور داشته باشند، رابطه سالم و درست پیش میرود. جدای از یک رابطه عاطفی میتوانید این را در کار و شراکت هم ببینید. این نگاه که افراد برای انجام کارها لطف میکنند، واقعا حس بهتری به طرفین منتقل میکند. اگر مبنای دید شما به عملکرد طرف مقابل به عنوان یک لطف باشد، به دنبال جبران آن بر میآیید و به این لطفها توجه میکنید. اگر وظیفه ببینید، تلاشی برای جبران و در نهایت نشان دادن عشق نخواهید کرد.
بر اساس لطف جلو بروید و سعی کنید در رابطه توقعی نداشته باشید. اگر طرف مقابل کارهای شما را درک کرد و برای جبران آن تلاشی انجام داد، به راستی به دنبال نشان دادن عشق است؛ اما اگر هیچ واکنشی نداشت و کارهایتان را وظیفه شما دید، بهتر است در نگاه خود به معشوق تجدید نظر کنید!
زمانی که شما به فردی علاقهمند باشید در هر شکل و حالتی، به او توجه میکنید. بسته به جایگاه فرد با او ارتباط برقرار میکنید. اگر به یک فرد علاقه داشته باشید اما جایگاه او برای شما پایین باشد، برای مثال در هنگام بیماری به یک تماس کفایت میکنید اما اگر آن فرد یک دوست صمیمی باشد، جز به دیدار و عیادت حضوری راضی نمیشوید. نمیتوانید با یک پیام دایرکت اینستاگرام به صمیمیترین دوست خود، عشق و علاقه خود و اهمیت سلامتیاش را در نظرتان به او نشان دهید.
به قول حافظ: «عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی»
محدودیت یعنی تبدیل شدن به مرده متحرک
وجود انسان از محدودیت و کنترل شدن متنفر است. محدودیت نوعی در بند کردن است. این نوع محدودیت نباید با محدودیت خودخواسته در BDSM اشتباه گرفته شود. زمانی که با کسی در رابطه هستید، اولین مساله اعتماد است. اگر به هر دلیلی به دنبال ایجاد محدودیت هستید یعنی اعتماد وجود ندارد. محدودیت در هر حالتی برای شما مضر میشود. اجازه بدهید افراد آگاهانه تصمیم به انجام ندادن برخی کارها بگیرند.
اعتماد در زندگی و رابطه مانند پی و بستر یک ساختمان است. هرچقدر سستتر باشد، پی یک رابطه زودتر فرو میپاشد. برای همین است در بسیاری از مقالات مربوط به روابط باز و چند نفره به این موضوع اشاره میکنم و تاکید دارم تا زمانی که رابطه شما سالم و در آرامش نیست، به فکر سکس با افراد دیگر نباشید. اگر سنگبنای رابطه شما سست است و نمیتوانید در سادهترین حالت به یکدیگر اعتماد کنید بهتر است وارد مرحله بعد نشوید. به هیچ عنوان فکر نکنید با ازدواج کردن چیزی بهتر میشود.
عاشقی، خیانت، سکس و دلبرها
رابطه برای من یعنی اعتماد و ایمان متقابل داشتن. زمانی من وارد رابطه میشوم که فرد مقابل بدون هیچ ترسی به من ایمان داشته باشد. نوع نگاه من به عشق نیز، ایمان و اعتماد میباشد و صداقت ریشه اصلی اعتماد است. شما میتوانید به یک سوال پاسخ ندهید و بهتر است بگویید الان پاسخ نمیدهم تا اینکه دروغ بگویید. همیشه باید به یکدیگر فرصت تنهایی بدهید. زمانی که عاشق میشوید، ترسی از بیان آن نداشته باشید. مهم نیست جنسیت شما چیست. مهم این است حسرت ابراز نکردن عشق و علاقه خود را نخورید.
از نظر من خیانت یک تعریف کاملا ساده دارد. استفاده از دیگری در جهت رسیدن به اهداف شخصی و له کردن او زیر پای خود!مرحله بعدی خیانت برای من دروغ گفتن است. سکس با یک فرد اصلا اهمیتی ندارد. مساله مهم دروغ گفتن است. اعتقاد دارم یک رابطه به هیچ شکلی نباید طرفین را محدود کند به خصوص در سکس. اینکه افراد انتخاب کنند با کسی خارج از رابطه سکس نکنند یک لطف دو طرفه باید باشد نه وظیفهای که بر روی دوش آنها سنگینی کند.
به سختی از مرحله BDSM خارج و وارد حالت سکس و معاشقه میشوم. برای من دیدن لذت سابمیسیو و هیجان او آرامشبخشتر است تا صرفا دخول و سکس. هر آدمی در زندگی میتواند عاشق چند نفر شود یا همزمان چند نفر نسبت به او ابراز علاقه کنند. لازم است هدف رابطه با هر فرد به خوبی مشخص شود. اگر کسی به شما علاقه دارد اما شما ندارید باید مستقیم به او بگویید. سکس با فرد جدید هیجان دارد اما نباید به قیمت از بین رفتن آرامش خود شما تمام شود.
عاشقی من بر اساس احترام، فرصت شنیدن و گفتن، توجه دو طرفه، اعتماد بی چون و چرا و صداقت بدون ترس است. در عشق ابتدا باید عاشق خود بود. زمانی که عاشق خود باشید میتوانید عشق را ابراز کنید. هر فردی در جایگاه خود میتواند از عشق شما بهرهمند شود و عشق صرفا سکس نیست. کسی که شایستگی ویژهای داشته باشد، لایق قلب شما میشود. بدن و جسم و جان شما میتواند به هر شکلی استفاده شود. در رابطه صداقت را در پیش بگیرید و اگر به دنبال رابطه با چند نفر دیگر هستید، حتما به افراد درگیر در رابطه بگویید. سکس با کسی که به شما آرامش نمیدهد، عذاب درونی به همراه دارد.
به قول مولانا: «شمس الحق تبریزی از خلق چه پرهیزی / اکنون که درافکندی صد فتنه فتانه»
زندگی، مهربانی و خشم
زمانی به شدت به دنبال پول بودم و تمام تمرکز و توجهام متوجه پول بود. در این دوره خشم و عصبانیت من افزایش پیدا کرده بود. دقیقا اولویت اصلی زندگی من پول شده بود. تقریبا یک سال بعد از شروع پول جمع کردن و کار زیاد، خیلی ناگهانی در یک گالری هنری متوقف شدم. به یاد آوردم که تمام اهداف و آرمانهای خودم را فراموش کردهام. در واقع برای پول خود و علایقم را فراموش کرده بودم. نکته جالب اینکه هر پولی هم جمع شده بود، به یک بهانهای خرج شد. در واقع آن پول با شادی و لذت به دست نیامده بود پس با لذت هم مصرف نشد.
پس از این ماجرا به زندگی و پول درآوردن تغییر کرد. لذت و آرامش شخصی اولویت اصلی شد. باید بدانید بعد از این تغییر، هم دوستان بهتری پیدا کردم، هم روند کاریام رشد بسیار بهتری پیدا کرد و هم خیلی بهتر از زمانی که ۲۰ ساعته کار میکردم، در ۱۰ ساعت درآمد کسب کردم.
زندگی دقیقا یعنی رفتن به دنبال رویا و چیزی که به آن علاقه دارید. زمانی که لحظههای شما با رویاها و علایقتان بگذرد، بیشتر آرامش میگیرید و کمتر بهانه برای خشم پیدا میکنید. برای آرامش خود باید کار کرد نه برای پول در آوردن!
تجربهگرایی
من کاملا تجربهگرا هستم. دانش و علم نیز تجربه بشری است که صورت مکتوب و مستند در اختیار ما قرار گرفته است. از این رو تجربهگرایی را یک گام فراتر از مستندات میبینم. شما با تجربه میتوانید به یک درک جدید برسید که در هیچ جایی به شیوه شما مستند نشده است.
در تجربه گرایی شما بالغتر میشوید. سعی کنید هر چیزی را امتحان کنید. از خانواده و دیگران بخواهید اجازه و فرصت امتحان کردن را به شما بدهند. قرار نیست لزوما برای انجام هر کاری که میخواهید، با انبوهی از تحلیل مواجه شوید. تمایل به کار کردن دارید؟ امتحان کنید. بدون شک هیچ محیط و محلی برای کار در بهترین حالت نیست. پس به دنبال کمال مطلق نباشید و امتحان کنید.
هنر، ادبیات و دانش
فرهنگ از مهمترین مقولههای بشری است که آدمی را از جایگاه فعلی به حرکت وادار میکند. هر جامعهای چه کوچک چه بزرگ فرهنگ و آداب خاص خود را دارد. شناخت و یادگیری این خردهفرهنگها یکی از جذابترین لذتهای زندگی من است. شما با آداب و رسوم مردمان مختلف آشنا میشوید و به باز شدن دیدتان نسبت به زندگی کمک بسیار زیادی میکند.
از بزرگترین مصداقهای فرهنگ، هنر (ART) است. هر جامعهای در یک هنر برای خود سرآمد میشود. اگر به دنبال باله هستید باید به سن پترزبورگ بروید و اگر تئاتر برای شما مهم است هیچ جایی بهتر از پاریس برای درک آن وجود ندارد. هنر به زندگی رنگ میبخشد و زمانی که شما در آستانه فروپاشی ذهنی و روانی هستید، با مراجعه به آن به زندگی باز میگردید.
ادبیات جنبه داستانی و ماجراجویانه فرهنگ است. از طریق ادبیات شما میتوانید آداب و هویت یک جامعه را شناسایی کنید. بررسی مفهوم ریاکاری در ادبیات فارسی با اروپا در دوران قرون وسطی نشان دهنده اهمیت این موضوع در ایران نسبت به اروپا است. آثار ادبی شما را به سرزمینهای جادویی وارد میکند و به کمک آن میتوانید با هویتها و فرهنگها، چه مربوط به گذشته، چه جوامع دیگر، آشناتر شوید. ادبیات مهمترین پناهگاه من برای آرامش است.
زمانی که به دنبال یک هیجان جدید هستم به سراغ دانش و علم میروم. این مقوله میتواند شما را با آخرین معجزات بشری آشنا کند. تصور اینکه شما هم میتوانید بخشی از آن باشید، بسیار هیجانانگیز است و به من نیروی کافی برای دنبال کردن آن را میدهد. فرقی ندارد دانش فیزیک باشد یا علوم اخترشناسی یا کامپیوتر، زمانی که شما به دنبال رفع نیاز خود باشید، به سراغ علم میروید و با تلاش برای ساخت محصولات جدید، نیاز خود را برطرف میکنید. هیچگاه خود را دست کم نگیرید.
چرا عصبانی نمیشوم و چگونه خشم را کنترل میکنم؟
پاسخ یک عبارت است: پایین آوردن سطح توقع! از زمانی که دیدن دنیا را شروع کردم، با مردم مختلف آشنا شدم و متوجه شدم که چرا آسمان همه جای دنیا یک رنگ است، تصمیم گرفتم سطع توقع خود را نسبت به انسانها پایین بیاورم. انتظار خاصی از کسی ندارم و همین کمک بزرگی به کنترل خشم و عصبانیت من کرد.
مدت زیادی است که از کسی انتظاری ندارم. زمانی که به کسی یک وظیفه یا کار را میدهم، اگر درست انجام داد که عالی، اما اگر به دنبال معطل کردن و وقتکشی بود، به سراغ فردی دیگر میروم. در نهایت به جای منتظر ماندن برای کسی دیگر، از راهحلهای جایگزین استفاده میکنم.
مهارت کنترل خشم یکی از مهمترین ویژگیها برای BDSM است. تا حد امکان سعی میکنم با عصبانیت، خشم و خشونت وارد یک جلسه BDSM نشوم. نمایان کردن یک خشونت خودخواسته بسیار بهتر از یک عصبانیت واقعی است زیرا شما در خشم کنترل کاملی بر روی افکار و اعمال خود ندارید و این امر میتواند منجر به اتفاق غیر قابل جبرانی شود.
آیا من به شما نیاز دارم یا شما به من؟
از زمانی که خودم را شناختم تصمیم گرفتم به شیوهای زندگی کنم که دیگران به من نیاز داشته باشند، نه من به آنها. بدون شک من هم به دیگران نیاز خواهم داشت اما نحوه بیان این نیاز و مطرح کردن آن بسیار مهم است. وقتی کسی کاری برای شما انجام میدهد بدون شک باید برای او جبران کنید چرا که مدیون وی میشوید. پول یک ابزار بسیار خوب برای جبران لطفهای دیگران است.
در روابط و به خصوص BDSM من این موضوع را به صورت شفاف مطرح میکنم. کسی که تصمیم میگیرد سابمیسیو من برای چند روز باشد به خوبی میداند که او به من نیاز دارد و نه من به او. البته من هم لذت میبرم اما هیچوقت التماس رابطه را نمیکنم. به نظرم به عنوان سابمیسیو هم نباید التماس رابطه را بکنید. با یک غرور کافی درخواست خود را مطرح کنید. به کسی که مستقیم نیاز خود را مطرح میکند و از بیان نیاز خود به من ابایی ندارد، بیشتر اهمیت میدهم و احترام میگذارم.
و در نهایت، دنیا فوقالعاده زیباست
دنیا بسیار زیبا است و افراد درون آن خوب هستند، مگر خلاف آن ثابت شود. انسانها با هر باوری محترم هستند و اهمیت ندارد به چه چیزی اعتقاد دارند چرا که شما اشخاص را میپذیرید نه لزوما باورهای آنها را. صادقانه با انسانها رفتار کنید و از بیان باورهای خود ترسی نداشته باشید. باید عاشق شد و در بیان عشق کوشا بود. هر گرایش و حسی که داشته باشید بدون ترس از قضاوت آن را بیان کنید و لذت خود را با کسی که لیاقت شما را دارد، تقسیم کنید.
با کسی وارد رابطه شوید که نه به دنبال تغییر دادن او باشید و نه او چنین چیزی را هدف رابطه بداند. رابطه باید برای شما آرامشبخش باشد. بسیار بگردید و انسانها را بشناسید تا به فردی برسید که کاملا یکدیگر را درک کنید. زندگی کوتاه نیست پس فکر نکنید تنها همین امروز و دیروز برای شما وجود دارد. به دنبال رویاها و آرزوهای خود بروید و استعدادهای درونیتان را شکوفا کنید.
در روابط و گرایشهای جنسی، حتما موارد ایمنی را رعایت کنید. برای رسیدن به آرامش در سکس شما اولویت اصلی هستید. سعی در آرامش بخشیدن به خود کنید و به هیچ عنوان برای سکس کسی را فریب ندهید. شرافت را معیار زندگی و روابط خود قرار دهید. اگر چیزی را نمیخواهید مستقیم بیان کنید و به خواستهها و تمایلات دیگران احترام بگذارید.
در حال حاضر چند سالی است که با یک خانم زیبا و دلبر در رابطه باز هستم و با او زندگی میکنم. ایشان فوقالعاده باهوش، بالغ و مهربان هستند و به خوبی انگیزهها و اهداف خود را در زندگی میدانند. رابطه با ایشان یکی از مهمترین نقاط زندگی من بوده است. مهمترین نقطه قوت برای ما، گفتگو و صحبت در مورد مسایل مختلف و مورد اختلاف است؛ و از همه مهمتر پذیرفتن باورها و نظرات یکدیگر بدون تلاش برای ایجاد تغییر است. همزمان اسلیو هم تربیت میکنم و کسانی که جلسههای موقت بیدیاسام میخواهند، به من مراجعه میکنند.
هرچقدر شما زیباتر با دنیا و مردمان آن برخورد کنید، دنیا به شما بیشتر محبت میکند. راه رسیدن به خود و خدا، از میان انسانها میگذرد.
اونتاشگال . آبان ۱۳۹۹ . نوامبر ۲۰۲۰ . لندن
نوشتههای روزمره، خاطرات و مطالب بیشتر از اونتاشگال را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید
در سال ٢٠٢٠ هستیم و نسل زد که تقریبا از سال ٢٠٠٠ به بعد متولد شده است، در آستانه بیست سالگی و عبور از مرحله نوجوانی و بلوغ قرار دارد. این نوجوانان که در ایران به دهه هشتادی معروف هستند، با نسل قبلی خود بسیار متفاوت هستند. سرعت تغییر معادلات در دنیا بسیار زیاد شده است. ۵ قرن پیش تغییر آداب و رفتار از یک نسل به نسل دیگر حداقل ١٠٠ سال طول میکشید. امروزه این تغییر آداب و اخلاق به کمتر از بیست سال یعنی در حد یک دوره نسلی کم شده است.
بسیاری از پدر و مادرها نه فقط در ایران که در سراسر دنیا به عدم درک نوجوان و فرزند خود اعتراف میکنند! فرزندانی که پر توقع هستند، بیشتر هویت مستقل میخواهند و به راحتی به هر بزرگتری چشم نمیگویند. به یاد بیاورید زمانی که این دهه هشتادیها میتینگ کوروش راهانداختند، همه انگشت به دهان مانده که چقدر این بچهها شجاع هستند و هیچ چیزی جز خودشان برای آنها مهم نیست. واقعیت هم همین است. دنیا تغییر کرده و این نسل به دنبال هویت مستقل خود میگردد.
موضوع مهم، نحوه رفتار والدین، جامعه و شمایی که از ٢۵ سال عبور کردید با این نسل هست. آیا به دیده تحقیر به آن نگاه میکنید یا یک فرصت؟ آیا همه چیز را از دست رفته میبینید یا یک مرحله جدید و فرهنگ نو؟ مطالعه این نوشته را هم به دهه هشتادیها پیشنهاد میکنم هم والدین آنها. به نظر بهتر است متولدین ۱۳۷۶ به بعد را دهه هشتادی نامید.
بستر توانمند برای نسل زد چیست؟
نسل زد یا دهه هشتادیها، با اینترنت بزرگ شدهاند. یک رسانه و شبکه ارتباطی که بدون هیچ حد و مرزی به شما در مورد نحوه زندگی یک پسر یا دختر همسن در کشورهای مختلف میگوید. به راحتی چند کلیک میشود از سبک زندگی یک دختر ۱۴ ساله در آمریکا، چین، ایتالیا و مصر با خبر شد. برای این نسل محدودیت جغرافیایی بسیار بی معنی است و زندگی مانند بالاشهری با لباسهای برند را حق خود میدانند.
پر توقع بودن از ویژگیهای بارز این نسل است. شخصا پر توقع بودن را یک ویژگی مثبت میدانم اما در اینجا صرفا به شرح ویژگیها پرداختم و در این نوشته به قضاوت آن نمیپردازم. قانع کردن این فرزندان بسیار سختتر است چرا که دنیای آنها بسیار بزرگتر از دنیایی است که پدر و مادرها نوجوانی خود را در آن سپری کردند.
نسل زد فرزند اینترنت است. فرزند ارتباطات که شبکه افراد مورد نیاز را خود میسازد و برای گفتگو با دوستان لزومی برای رفتن به منزل یکدیگر نمیبیند! همه چیز در گوشی خلاصه شده است و به راحتی با جستجو در مورد هرچیزی، مثال نقض برای حرفها پیدا میکند.
یک نکته جالب برای نسل قبلی زد، تاثیرپذیری آنها است. یعنی کسانی که در ۳۰ سالگی هستند نوع نگاه و تفکر آنها نسبت به مسائل و مقایسه خود با دیگر جوامع، به نسل زد شبیه میشود. شاید در بسیاری از موارد به باورهای خود پایبند باشند، اما در چنین موضوعاتی، عمدتا تغییر کردهاند.
رومیناها در خانه پدری
خرداد ماه امسال بود که یک دختر ۱۳ ساله توسط پدر خود به قتل رسید. انگیزه قتل هم فرار ایشان توسط دوست پسر و تلاش برای زندگی بود که میخواستند بسازند. از محکومیت و دردناکبودن چنین قتلی بگذریم، ماجرایی مهمتر چرایی این شکاف بین پدر و فرزند است. اینکه یک پدر هیچ درکی از رفتار فرزند دهه هشتادی خود ندارد و وقتی او را خارج از مرزهای ذهنی مشخص شده خودش میبیند، اقدام به قتل میکند. با تفکری پیش میرود که برای همنسلان پدر در دوره نوجوانی، کاملا ستایش برانگیز بود اما در این دوره کاملا محکوم و غیرقابل پذیرش.
دخترها و پسرهای نوجوان زیادی هستند که رابطه مورد نظر را خود مشخص میکنند. هرچقدر شکاف بین والدین و فرزندان بیشتر میشود، این نوجوانان از گوشی و اینترنت برای پر کردن تنهایی و خلوت خود استفاده میکنند. در اینجا منظور من محدود کردن فرزند به استفاده از گوشی نیست، بلکه به اهمیت صمیمیت و اعتماد بین فرزند و والدین اشاره میکنم.
رومینا و دیگر فرزندان این نسل که با محدودیت شدید خانوادهها در هر موضوعی رو به رو میشوند، مهمترین قربانیان این نسل هستند. هویت مستقل این فرزندان نسبت به دهه ۶۰ و ۷۰ تغییر کرده است و لازم است خانوادهها برای این تغییرات آماده شوند. ای کاش در مدارس و رسانهها، چنین موضوعاتی آموزش داده میشود.
رپ دهه هشتادیها
یکی از اتفاقات تلخ، ویدئو طنزی بود که سروش رضایی تهیه کننده سوریلند برای رپ خواندن نوجوانان دهه هشتادی ساخت. در این ویدئو به تمسخر این فرزندان پرداخته شد. بدون شک از نظر کیفی محتواهای تولید شده کاملا ضعیف بودند اما علت و انگیزه برای ساخت چنین رپهایی چیست؟
نگاه این فرزندان محدود به یک کشور نمیشود. یکی از معروفترین خوانندگان این نسل، بیلی ایلیش میباشد که از ۱۵ سالگی فعالیت هنری خود را شروع کرده است. او در سن ۱۸ سالگی سبک پوشش خود را دارد و طرفداران وی نوجوانان بسیار زیادی از سراسر دنیا را شامل میشود. تصور کنید ۱۵ سال دارید و خود را با چنین فردی مقایسه میکنید. چرا شما نباید معروف و مشهور و پولدار باشید؟
شخصا پیشنهاد میکنم اگر نوجوان شما در سن بلوغ تمایل به انجام کاری داشت، مهم نیست چقدر آن کار بیهوده باشد، حمایت کردن شما باعث رشد و بلوغ او میشود. اگر از نظر شما صدای او خوب نیست و رپ خوانی وی بی معنی است، بهتر است از او حمایت کند. در زمان مناسب این فرزند راه خود را پیدا میکند. یا به درستی خوانندگی را یاد میگیرد یا کنجکاوی وی ارضا شده و به دنبال کشف استعداد واقعی خویش میرود.
نسل زد دنیای سریع خود را دارد
همه چیز برای این نسل سریع است. به سرعت معروف شدن، به سرعت پولدار شدن،به سرعت پارتنر پیدا کردن، به سرعت سکس کردن و به سرعت دوستان را جایگزین کردن. صبر و بردباری در انجام کاری برای این نسل به خوبی تعریف نشده است. امروز یک هنرمند معروف میشود فردا کسی دیگر الگوی وی قرار میگیرد. از جانب خانواده این فرزندان به خوبی با مفهوم مسئولیت پذیری و تلاش برای به دست آوردن بیشتر، آشنا نشدهاند. دلایل و ریشههای چنین چیزی در جامعه ایران بسیار زیاد است. به نظر من مهمترین آنها، فراهم کردن رفاه و آرامش زیاد توسط خانواده و عدم انگیزه سیاسی و اجتماعی در جامعه است.
به همین دلیل است که این نسل به دنبال راحت پولدار شدن میگردد. مقایسه خود با افرادی که پلههای زیادی از او فاصله دارند، سبب افسردگی یا ایجاد انگیزه برای زندگی میشود!
هویت طلبی و برچسبسازی
نوجوانی آغاز انتخاب استقلال و هویت طلبی است. یک نوجوان خود را عضو یک گروه، دسته، سبک زندگی، گرایش دینی، گرایش جنسی و جایگاه اجتماعی میکند. بهترین راهکار برای والدین، آزاد گذاشتن و اطلاعات دادن به نوجوان است. اینکه یک دختر ۱۴ ساله دوست دارد رفتار مذهبی یا غیرمذهبی داشته باشد، باید محترم شمرده شود و به او حق انتخاب داده شود.
اما متاسفانه این استقلال طلبی ممکن است گاهی با خطاهای زیادی همراه شود. خطاهایی که به دلیل نو بودن هر یک از این موارد به وجود میآید. برای نمونه نوجوانان زیادی را میبینم که خود را آسکشوال یا بیجنسگرا میدانند. درک چنین چیزی نیازمند آزمایش، تحقیق روانشناسی و پزشکی است و صرفا انتخاب این برچسب به دلیل باحال بودن و منحصر کردن، فایدهای برای فرد ندارد. باز هم تکرار میکنم در چنین وضعیتی بهترین کار عدم قضاوت از جانب خانواده و بیان اطلاعات به فرزند است. به زودی خود نوجوان با آنچه که در وجود او درست است، آشنا میشود.
به عنوان یک پدر یا مادر، از فرزند نسل زد خود در هر شرایطی حمایت کنید. او آینه آرزوهای شما نیست. یک فرد مستقل است که باید به دنبال استعدادهای خویش برود.
در حال حاضر گرایش سادومازوخیسم و BDSM بسیار جذاب است. بسیاری از افراد نوجوان به این سبک رابطه علاقهنشان میدهند. اما تجربه کردن در این سن برای آنها میتواند خطرناک باشد.
نظر و تجربه شخصی که در گفتگو با نوجوانانی که چنین گرایشی را تجربه کردهاند میگوید، متاسفانه به دلیل ناآگاهی و بازی با احساسات توسط پارتنر بزرگتر، این افراد در این سن دچار ضربههای روحی میشوند. ممکن است استثنا وجود داشته باشد اما من در مورد کلیت ماجرا صحبت میکنم.
پسرها و دخترهای زیادی هستند که در این به دلیل نیاز به همصحبت به دنبال سابمیسیو بودن میروند. این افراد اگر با پارتنر مناسب رو به رو نشوند، به نوعی مورد سواستفاده قرار میگیرند. در بعضی از کشورها فرد برای رابطه BDSM باید بالای ۲۱ سال باشد. یکی از علتهای اصلی آن کاملتر شدن بلوغ جنسی و درک بهتر شرایط است. سعی کنید برای تجربه کردن عجول نباشید.
پیشنهاد اونتاشگال برای خوانندگان زیر ۲۰ سال وبلاگ
پیامهای بسیار زیادی از نوجوانان و فرزندان نسل زد برای من ارسال میشود. از کسی که تمایل به پت گرگ بودن دارد تا کسی که هر روز به پاهای خانمهای مختلف فکر میکند! اولین نکتهای که یادآور میشوم این است که «دنیا بسیار بزرگ است و قرار نیست شما در ۳۰ سالگی بمیرید». پس عجله نکنید. اگر با کسی دوست هستید و او تمایل به جدایی دارد، فکر نکنید آخرین پسر یا دختر روی زمین بود. همیشه میگویم تجربه کنید اما با یک شرط: عجول نباشید!
بزرگتر ها افرادی نادان نیستند. هر فردی که از شما بزرگتر باشد روزی سن شما را تجربه کرده است اما به شیوهای متفاوت. بهتر است با احترام با آنها رفتار کنید و مخالفت خود را محترمانه بیان کنید. اگر در رابطه، طرف مقابل شما را اذیت کرد به خانواده خود پناه ببرید. اگر فکر میکنید خانواده برای شما خطرناک است، به یک دوست صمیمی یا فرد مورد اعتماد بگویید. اجازه ندهید از شما سواستفاده شود. اگر کسی به شما تعرض جنسی کرد حتما آن را بیان کنید.
به دنبال هدفی که هستید بروید. گرایشهای جنسی خود را سرکوب نکنید و سعی کنید با آن کنار بیایید. خودارضایی هیچ ضرری برای شما ندارد فقط بهتر است کنترل شده باشد. سعی کنید با خانواده خود صمیمیتر شوید و خواستههای استقلالطلبانه خود را با ملایمت به آنها بگویید. اگر هم فکر میکنید به هر یک از بخشهای BDSM گرایش دارید، به اندازه مطالعه کنید و در زمان و سن مناسب با فرد درست آن را تجربه کنید.
عزت نفس یعنی شما به آنچه که هستید افتخار کنید. سعی کنید برای خودنمایی جلوی دوستان، شخصیت و هویت خود را تغییر ندهید! اصلاح و تغییر شخصیت باید با میل و خواسته شخص شما باشد.
اونتاشگال . شهریور ۱۳۹۹
نوشتههای روزمره، خاطرات و مطالب بیشتر از اونتاشگال را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید
هر نشان و لوگویی برای خود یک داستان دارد. داستان طراحی لوگو جدید من هم از اینجا شروع شد. لوگو قبلی سال ۲۰۱۷ برای کانال آکادمی BDSM ساخته شد که دیگر وجود ندارد.
لوگوی اونتاشگال
نوشتههای روزمره، خاطرات و مطالب بیشتر از اونتاشگال را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید