«از کودکی این گرایش رو داشتم!» این یکی از جملات معروف پیامهای رد و بدل شده بین کاربران ایرانی با گرایش سادومازوخیسم است. در اینستاگرام وبلاگ اونتاشگال (untashgaalblog) یک نظرسنجی با هدف بیان تجربهها و اولین مواجه مخاطبین با رابطه BDSM منتشر شد.
نتایج بسیار عالی و بازخوردها فوقالعاده بود. به همین دلیل نظرات کاربران در این پست به ترتیب ارسال برای من منتشر میشود. برای حفظ حریم خصوصی کاربران، از اسامی شخصیتهای شاهنامه به جای اسامی واقعی (به صورت کاملا اتفاقی) استفاده شده است و هویت پاسخدهندگان نزد من محفوظ میماند و نظر خود را در مورد برخی از موارد مینویسم.
حمایت از وبلاگ اونتاشگال
کمتر از چند ماه تا پایان حق اشتراک سالانه وبلاگ اونتاشگال باقی مانده است. با حمایت مالی از این وبلاگ و خرید طرحهای آن، به حفظ و نگهداری و توسعه محتوای وبلاگ اونتاشگال کمک کنید. توجه کنید که تمامی پرداختها محرمانه باقی میماند.
در صورت عدم حمایت مشترکین و خوانندگان، احتمال تعطیلی وبلاگ بعید نیست.

خانمی جوان به نام اَرنواز:
«در یک فضای مناسب با یکی از سریالهایی که دیده بودیم billions شروع کردم که یکی از افراد اصلی این گرایش رو داشت و ادامه دادم، منم همین حس رو دارم و دلم میخواد البته نه همیشه برخی مواقع باهم این مدلی رفتار کنی و کارهایی که دوست داشتم رو گفتم.
عکس العملش [پارتنر] جالب بود اونم اول خندید فکر کرد جدی نمیگم ولی بعد گفت منم دوست دارم بهت دستور بدم و حالمو خوب میکنه و بخاطر همین زیاد تمایلی به رابطه نداشتم اما حالا فرق می کنه.»
احساس قدرت و کنترل بر دیگران میتواند لذتبخش و شیرین باشد، اما باید بدانیم کدام قدرت سادیستیک و کدام دامیننت است!
خانمی نوجوان به نام مِهرَک:
«من از این مدل خلاقیتها و مطالب سایت شما و گفتگوهای زیادی استفاده کردم…همیشه اولش ظاهرا خوب پیش میره.. ولی بعد از یه مدت کوتاه متوجه میشم پارتنرم فکر میکنه این علایق من ریشه دارن در یک آسیب روانی…
و مثل فروید و خیلی از روانکاوهای دیگه باهاش برخورد میکنه و بعد من مجبورم دوباره توضیح بدم که این علایق مشکل روانی محسوب نمیشن…
و راستش تا حالا سه بار این اتفاق برام افتاده که باعث میشه احساس شکست و عصبانیت بکنم. نمیدونم وقتی پارتنرم همچین فکری میکنه راه حل چیه»
متاسفانه خیلی زمان لازم هست تا این نگاه و برخورد تغییر کند. خوشبختانه منابع تحقیقات علمی وبلاگ در هر نوشته ذکر شدهاند. امیدوارم افرادی که خود را به خواب زدهاند، بیدار شوند!
خانمی جوان به نام ماه آفرید:
«من یه چیزی از دوران راهنماییم یادم افتاد..
اونم اینه که لبمو با تیغ هاشور میزدم و دردش خیلی حال میداد. پاهامو خیلی زیاد تیغ زدم و نه برای رگ زدن و این چرت و پرتا، برای دردش بود که واقعا حال میداد»
افراد زیادی به دردهای منجر به خونریزی سطحی علاقه دارند. حس سوزش که باعث تحریک سطحی عصبها میشود، میتواند آرامش بخش باشد!
خانمی جوان به نام گلشهر:
«بچه همسایهمون از خودم بزرگتر بود و مثل یه سگ باهاش رفتار میکردم (خودم ۵ ۶ سالم بود) ولی یه عالمه بلا سرش آوردم. یه بار بهش گفتم که دور حیاط چهاردست و پا راه بره یه بارم لپشو بادکش کردم یادمه یه دایره نسبتا بزرگ قرمز بود. گریه که میکرد یه حس خوبی داشتمم. من که این شکلی بودم نمیدونم اون چرا باز میومد باهام بازی کنه!
از درد کشیدن واسه خودمم خوشم میاد. از وقتی بچه بودم تا الان همیشه یا یه زخم دارم یا کبودی. مثلا زخمی که میشدم تا زخمم بسته می شد شروع میکردم به کندنش تا خون بیاد
با آتیشم زیاد بازی میکردم.
مامانم بردم دکتر که این داره به خودش و بقیه آسیب میرسونه چی کار کنیم اصن چرا اینطوریه، دکتر گفت این بیش فعاله باید یه جوری خودشو تخلیه کنه دیگه
بعد هرکاری که میکرد و اون حس خوب و رضایت بخشی که میگرفتم
یه عذاب وجدان بزرگم داشتم و دارم. واسه من دورهای هست یعنی هیجانم میره بالا نمیدونم دارم چی کار می کنم بعدش که انجام شد و تموم شد، میگم این چه کاری بود اصن چرا باید انجام بدی چرا خوشحال شدی»
خوشبختانه که دکتر سراغ دارو نرفتند!
مردی جوان به نام زادشم:
«هشت سالم بود اخلاق هایی که داشتم به کنار، اما همین بیش فعالی باعث میشد زیاد به درس و مشقم نرسم.
همین داروهای مزخرف به خوردم دادن مسموم شدم و یه هفته دل درد، هیچ دلم نمیخواست زیر بار حرف بقیه برم اگه رئیس نبودم کنار میکشیدم، خودم کارمو انجام میدادم»
و متاسفانه گاهی افراد برای کودکان به سراغ دارو میرن!

خانمی نوجوان به نام سیندخت:
«راستش منم این تجربه رو دارم وقتی بچه بودم و یکی از پسرای فامیلمون خیلی دوستم داشت.
همش شیش هفت سالمون بود و خب کارای عجیبی سرش در میاوردم و جالب بود که مشتاقانه هرچیزی میگفتم رو قبول میکرد واقعا اون کارا از بچه شیش هفت ساله بعید بود.
مثلا گاهی بهش میگفتم خب تو الان سگ منی و منم صاحبتم و سگ بیچاره چه چیزاییو تحمل میکرد خب واقعا چیزیم نمیدونستیم بچه بودیم. گاهی یادش میفتم برام جالبه»
خانمی نوجوان به نام اِسپَنوی:
«همیشه تو بازیا میگفتم مثلا شما منو گروگان گرفتین بعد یه چیزی پیدا میکردم میگفتم بیا با این منو ببند و دهنم هم ببند که نتونم چیزی بگم و حس خوبی میگرفتم. و خب الانم از این کار خیلی خوشم میاد »
خانمی متاهل به نام پوراندخت:
«کودک که بودم، یکی از آدمهای خیالی ذهنم مردی بود که روی من مسلط بود و توی قصرش زندانی بودم و شکنجم میداد یادمه با تمام وجود میخواستمش و از اینکه نمیگذاشت هیچ کاری کنم و تحت کنترلش بودم تحریک میشدم.
یه روسری پولکدار داشتم که گاهی اونو توی شرتم میزاشتم و باهاش راه میرفتم و پولکها که بعضیهاشون شکسته و تیز بودند وقتی توی تنم فرو میرفتند واقعا لذت میبردم.
فیلمهایی که توش آدما شکنجه میشدن یا جیغ زنهای حامله از درد تحریکم میکرد اما چیزی نمیفهمیدم از احساساتی که تجربه میکردم.
از یه طرف دیگه سادیسمم هم کم نبود خوشم میومد بچههای کوچیکتر رو اذیت کنم و حتی پسرا رو تحت کنترل خودم داشته باشم.
هم بازی بچگیای من دو تا برادر بودند که برادر کوچیکتر مثل برده بود برام و برادر بزرگتر روم تسلط داشت. از در کنار هر دوشون بودن لذت میبردم و احساسات عجیب و غریبی رو تجربه میکردم»
خانمی جوان به نام فرنگیس:
«خوندن این تجربهها خیلی جالب بود، منم توی بچگی تجربهای مشابه و نزدیک به روایتهای کودکی که نوشتن داشتم و مثل هر حسِ انسانی دیگری، فکر میکردم مختص به خود من باشه.
کودکی که با تصور تنبیه شدن (اسپنک) و دیدن تنبیه شدن توی فیلمها لذت میبردم. مهمتر اینکه تا همین زمان نزدیک به شدت درگیر «چرایی» بودم اما از وقتی با وبلاگ آشنا شدم، یاد گرفتم که کنکاش برای توصیف حال خودم جذابتر و لذتبخشتره تا درگیر شدن به چیزی که در نهایت حتی فهمیدنش تغییری توی وضعیت فعلیم ایجاد نمیکنه.
اما فکر میکنم صحبت کردن درباره سرکوب جنسی که توی هر دو جنس زن و مرد وجود داشته، خیلی خوب باشه. سرکوبهایی که توی زنان باعث میشه حتی از جنسیت خودت زده بشی و در مردها عذاب وجدان درباره خودارضایی از پررنگترین اثراتش هست. حتی شاید ریشه زیادی از تعرضها و آزارهای جنسی هم همین باشه
مرسی ازت اونتاشگال»
این تصور که فکر میکنید احساسات شما صرفا برای خودتان است، در آن سن کاملا طبیعی است!
مردی میانسال به نام پَشوتن:
«خود منم با اینکه مادرم روانشناس هستن و پدرم هم واقعا خوش برخورد بودن و دوران کودکی بسیار خوبی رو سپری کردم اما علایق سلطهگری داشتم و نمیدونستم چرا!
از لیدر و رئیس بازی گرفته تا تنبیه مجازات هم بازیهام. بخصوص دخترهای فامیل بزرگتر از خودم رو بشدت علاقه داشتم ببندم به صندلی…
سالها پیش، جستجو بیشتری میکردم در مور سبک علایق و لذتهام اما نتیجه کمتری داشت واسم»

مردی جوان به نام کَشواد:
«منم خاطره محوی دارم از اینکه تو چهار پنج سالگی، پشت باغچه خونه با دختر همسایه بازی میکردیم. یادمه شورتشو در آورد و من بدون اینکه ایدهای داشته باشم اول نشستم زبونم رو گذاشتم روی واژنش و بعد زیر پاهاش خوابیدم.
اونم ادرار کرد روی صورتم و به قدری از این اتفاق لذت بردم که هنوز هم برام یگانه ست! یادمه تا مدتها با ترس و لرز ازش میخواستم که بازم اون تجربه رو تکرار کنیم ولی میترسید و فرار میکرد!»
خانمی نوجوان به نام فَرانک:
«چه جالب خوندن تصورات ذهن و خاطرات کودکی دیگران باعث شد بفهمم من غیرعادی نبودم که همیشه تو بازیا نقش منفی میشدم.
جادوگر یا ملکه بدجنس به همه مجازات و تنبیه میده دستور میده و همه باید مطیع باشن و به شدت بچه تخس و لجبازی بودم و حرف مامانم رو گوش نمیکردم و اون اطاعتی که بچههای فامیل از مامانشون داشتن رو نداشتم.»
خانمی نوجوان به نام کتایون:
«چه جالب که بیشتر اینایی که اینجورین تو خانوادههای نرمال زندگی کردن من همیشه فکر میکردم بخاطر مشکلات خانواده و جنگ و دعواهایی که از بچگی بوده اینجوری شدم و اینکه یادمه کلاس اول بودم هیچی نمیدونستم از روابط و اینا، کلا هیچی هیچی.
ولی تصوراتم خیلی دارک و تاریک بودن، همشونم تو محیط کلاس اولم انجام میشدن تو ذهنم. اونموقع سریال یوسف پیامبر میدیدم. سکانسهایی که یوسف رو میبستن و شلاقش میزدن یه حس خاصی بهم میداد. همیشه منتظر بودم فقط شب بشه موقع خواب همه این سکانسها روی خودم تخلیه کنم.
همیشه فک میکردم خیلی عادیه بقیهام اینجورین یا بگذره درست میشه ولی شدیدتر شد به حدی که یک تایمایی زندگیمو مختل میکرد توهم میزدم اصلا.
با اینکه لذت میبرم ازش تصمیم گرفتم درمانش کنم ولی راههای خونهگی جواب نمیداد سعی کردم غیرمستقیم به مامانم بگم ولی اونم نمیفهمید.
البته الان سعی کردم ذهنمو دورتر نگه دارم مثلا شبا دیر میخوابم تا زود خوابم ببره نتونم سناریو بسازم، یا تا وقتی خیلی خیلی خسته نشم نمیخوابم»
تعریف نرمال همیشه برای من جالب است! هرچیزی که برای افراد یک جامعه به صورت خیلی ساده قابل فهم باشد، به آن عادی و نرمال گفته میشود و چیزهای دیگر همه غیر طبیعی! پیشنهاد میکنم مقاله نسل زد را مطالعه کنید!
خانمی جوان به نام سودابه:
«از وقتی خودمو یادم میاد مدل بازیم سلطه گرانه بود، تنبیه عروسکهام مخصوصا باربیهای پسری که داشتم، یا به پسرهای همبازی بزرگتر از خودم دستور میدادم، سواری میگرفتم، معلمشون میشدم و تنبیهشون میکردم
نکته اش اینجاست که هیییچ فیلم و حرف و صحنه ای در این مورد نه دیده بودم و نه شنیده بودم، یادمه نقشه هم میکشیدم که موقعیتش رو پیش بیارم بدون حتی کوچکترین اطلاعی از این حسس و فضا»
خانمی جوان به نام منیژه:
«منم با این که تو یک خانواده کاملا نرمال زندگی کردم ولی همه بچگیم با این تصورات زندگی کردم که مثلا دزدیده شدم و بسته شدم یا اینکه تو بازیهایی که با دوستام میکردم از عمد میباختم که از سمت بقیه به اصطلاح تنبیه بشم و کارای که بقیه بهم میگن رو انجام بدم.
من این حسو از بچگیم و تقریبا دوران مهدکودک همراه خودم دارم و هیچ وقت نتونستم کنارش بزارم»

خانمی جوان به نام رودابه:
«یه چیز خیلی جالب در مورد خودم امروز یادم اومد. من خیلی بچه که بودم حدود نه ، ده ساله (نزدیک بلوغ) یه اتاق خیلی تنگ و تاریک بود خونه مادربزرگم که توش رخت خواب جمع میکردن. من روی اون لحافها میخوابیدم و ساعت ها به شلاق خوردن و اسپنک شدن و بسته شدن فکر می کردم. حتی بدون اینکه یک ثانیه فیلم پورن دیده باشم یا از چنین روابطی حتی یک کلمه شنیده باشم.
یادمه مادر پدرم نگران میشدن که بچه بیا بیرون برو تو حیاط با بقیه بازی کن.
ما خانواده خیلی شاد و واقعا نرمالی داریم و بی اغراق میگم هیچ چیز غیر عرفی تو کودکی من از طریق والدین یا آشناها و اطرافیان نبوده. چند بار پیش تراپیستهای مختلف هم رفتم ولی واقعا چیزی دستگیرم نشد.
به نظرم من این گرایش رو سالها داشتم بدون اینکه عوامل خارجی منشا اون باشن. بعدها خیلی تقویت شد ولی مطمئنم این حس از بدو تولد با من بوده.
البته احساس می کنم همسرمم گراییش شبیه منه و نمیتونیم مکمل هم باشیم تا الان مستقیم بهش نگفتم ولی حسم همینه»
شناخت خود بهترین راه برای رسیدن به آرامش است. اینکه چرا یک گرایش خاص دارید مهم نیست، نحوه رفتار شما با اون گرایش و لذت بردن از آن مهم است!
خانمی جوان به نام آزرم:
«برای خودم یک collar [قلاده] جدید درست کرده بودم و یه ذره خشنتر از قبلیهایی بود که به عنوان اکسسوری استفاده میکردم. پوشیدمش و عکسش رو براش [پارتنر] فرستادم. جزییات زیادی توی عکس نبود، نصفه صورت تا کمی پایینتر از شونهها. چند وقت گذشت، یه شب که جفتمون پر از حس صمیمیت بودیم، ازم پرسید که علاقهام به collarها، جدای از اکسسوریهای فانتزی، چقدره و دوست دارم که هر وقت پیش اون بودم، collar جدیدم رو براش بپوشم یا نه؟
من هم کمی استرس گرفتم که آیا دارم اشتباه برداشت میکنم یا اینکه واقعاً به همون چیزهایی داره اشاره میکنه که من فکر میکنم. (چون ارتباطم باهاش خیلی مهمتر از این بود که سر این ماجراها خراب بشه و فکر هم نمیکردم که به این چیزها علاقه داشته باشه.)
ولی خب، بعد از ساعتهای طولانی صحبت کردن صادقانه، متوجه شدیم که کلی علایق مشترک داریم و نقشهامون مکمل هستند.»
سعی کنید بدون پیشداوری احساسات خود را در رابطه بیان کنید، هر نتیجهای رخ دهد در نهایت به نفع شماست!
خانمی نوجوان به نام آزاده:
«من یه خانواده پر جمعیت دارم و خیلی بابامو دوست داشتم بچگیام همش با پدرم بودم هیچ تجاوزی و اتفاق بدی برام نیافتاده حتی کتک هم نخوردم
ولی از سن ۵ و ۶ سالگی نقاشیام همه SMای بود و توی دفترم انواع شکنجهها رو میکشیدم که یه مرد داره یه زن رو شکنجه میکنه…
شبها موقع خواب تو ذهنم داستان میساختم و همیشه یه آقایی بود تو داستانام که منازش میترسیدم و اون منو تنبیه میکرد.
این حالتها همه تو خلوت خودم بود.
رفتارهایی که بروز میدادم کتک زدن بچهها بود تو بازیا همیشه معلم یا دکتر میشدم و تنبیهشون میکردم»
بدون شک انتظار نداریم یک پدر به فرزند خودش تجاوز کنه. از این جهت این خانم اشاره کردهاند که بسیاری فکر میکنند علت گرایش، تعرضهای کودکی به خصوص از خانواده است!
خانمی جوان به نام جَریره:
«منم حدود ۱۰ساله بودم ک صحنه قلقلک شدن کف پاهای یکی از شخصیتهای کارتونی در حالی ک روی یه تخته چوبی بسته شده بود رو دیدم و یجورایی خودمو تو اون حالت تصور میکردم همیشه تا اینکه کم کم با فلک و bdsm آشنا شدم.
قبل اون با پا برهنه ،موقع ظهر کف حیاط داغ بود راه میرفتم و…
موقف عصبانیت هم ک خط میندازم رو دستم آسب میرسونم ب خودم و این بده
ولی توی BDSM اصلا دوست ندارم آسیب رسوندن و زخم رو. لیمیتم هست»
مردی متاهل به نام بیژن:
«باید بگم که خب قبل از ازدواج تقریبا از علاقه خودم به عنوان یه فانتزی فقط بهش گفته بودم و نه بیشتر. چون اول فکر میکردم این نوع رابطه خارج از عرف و منطق هست.اما بعد از ازدواج تصمیمگرفتم که خیلی جدی و واضح در موردش با همسرم صحبت کنم.
که خب اگر برگردیم عقب همون قبل از ازدواج میگفتم چون اگر همسرم هم مایل نبود به تجربه، واقعا خوب نبود بعد از ازدواج و ممکن بود این موضوع باعث اختلاف بشه.به همین دلیل اول با چند فیلم سعی کردم واکنشش رو ببینم.
اما از اونجایی که فیلمها [پورن] خیلی واقعی نبودن نمی تونستم بفهمم واقعا علاقه داره یا نه. در نتیجه خیلی واضح باهاش صحبت کردم و یکی از مقاله های سایت رو هم ازش خواستم مطالعه کنه و بعد هم شب تولدش در کنار کادو یه پلاگ و قلاده بهش دادم و امتحان کردیم.
شروع این جنس رابطه از اون شب بود.»
خوشحالم که بدون ترس و نگرانی با پارتنر خود صحبت میکنید. رسیدن به آرامش درونی اول قدم برای رسیدن به آرامش دو طرفه در یک رابطه است.

این مقاله با هدف اطلاع رسانی به شما و برای اینکه بدانید تنها نیستید، منتشر شد. توجه کنید که ریشه گرایش و رابطه شما مهم نیست، مهم نحوه سازش با آن و لذت بردن برای رسیدن به آرامش است.
شما هم میتوانید تجربیات خود را در نظرات یا از صفحه تماس یا دایرکت اینستاگرام و توییتر برای من بفرستید.
اونتاشگال . خرداد ۱۴۰۱ – تصویرسازی از هنرمند آلمانی tankataka
نوشتههای روزمره، خاطرات و مطالب بیشتر از اونتاشگال را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید
اینستاگرام وبلاگ . تلگرام . توییتر . اینستاگرام شخصی
پادکست اونتاشگال را از CastBox – Apple Podcast – Spotify – Google Podcast بشنوید.