سه خاطره با عنوان قلاده که پیشتر در اینستاگرام شخصی نوشته بودم، در اینجا عمومی منتشر میشود.
قلاده، چوکر
میدونی چرا قلاده میبندم گردنت؟
فکر کردی بد تو میخوام؟
فکر میکنی میخوام بهت آسیب بزنم؟
یا حتی فکر میکنی دنبال سو استفاده از تو هستم؟
نه دختر خوب.
این قلاده وقتی بسته میشه مثل مرهمی رو دردهای تو عمل میکنه. این قلاده بهتر از هر چیزی میتونه تو رو از این عالم خارج کنه و مست دنیایی کنه که حتی دردهاشم آرامش بخشه.
این قلاده شخصیت تو رو پایین نمیاره، بلکه بهت ثابت میکنه گاهی اوقات سپردن خودت به کسی که به اندازه چشمات بهش اعتماد داری، میتونه چقدر روح نواز باشه.
این قلاده، کلید تو برای ورود به بهشت منه…
هتل و قلاده
اتاق هتل رزرو شده بود. خودش تنهایی رفت چکاین کرد و قرار شد ۵ عصر من برم تو اتاق؛ نزدیکی تاریکی هوا. کت و شلوار مشکی با راهراه خیلی ریز مو پوشیده بودم و بارونی روش بود. کروات نیمه باریک مشکی با بافت ریز سرخ، کیف مشکی و کفش چرمم هم همراهم بود که داخلش هدیه خاص شو حمل میکردم.
قرار بود خلاقیت شو بهم نشون بده. بهش فرصت دادم خودش فضا رو آماده کنه.
ساعت ۴:۵٩ دقیقه بود که کارت اتاق رو وارد کردم و صدای باز شدن در اومد. چند ثانیه صبر کردم و در رو آروم باز کردم. نور اصلی اتاق خاموش بود و نور ضعیف چراغ خواب میاومد و بعد دیدم شمع هم روشن کرده. اومدم تو دیدم مثل یه هاپو جلوی در خوابیده. روی زمین با یک ست خوشگل، جوراب بلند، کفش پاشنه بلند چرمی، و یک آرایش خاص، مشغول تماشاش شدم. نشستم رو موهاشو ناز کردم. بیدار شد و تند تند گفت ددی ددی و دستمو بغل کرد.
وقتی تو این حالت دیدمش برنامهمو تغییر دادم. وقتی دیدم انقدر با سلیقه آماده شده برای خدمت به مستر، ترجیح دادم همینجا عیش شو کامل کنم. معمولا یک پت باید خودشو به من ثابت کنه تا به اوج آرامش برسه. اما همینجا و همین لحظه، جلوی در، کاری کردم که حسابی خالی بشه.
از توی کیفم هدیه شو در آوردم. مثل یک سگ چهار دست و پا با ذوق نشست و نگاه میکرد. برای تشکر و لوس کردن، خودش اومد سرشو به کفشم مالید و پامو بغل کرد.
در جعبه مشکی با روبان قرمز کادوشو باز کردم و قلاده چرمی مشکی با پرچهای نوک گرد نقرهای شو در آوردم و همونجا بستم گردنش
توی گوشش بهش گفتم: حالا خوشگل شدی هاپو!
و زنجیر قلاده در دستم بلند شدم و رفتیم سمت تخت داخل اتاق…
قلاده و تمنا
یاد یکی از اسلیوهام افتادم که با هم دوست بودیم. بعد یه مدت صمیمیتر شدیم و ازم در مورد گرایشهام پرسید چون تو مکالمات مسایل جنسی رو نمیگفتم فکر میکرد گی هستم وقتی صحبت کردیم و بهش گفتم دامیننت هستم باورش نمیشد. همه چیز رو عجیب و ناباورانه جلوه میداد تا اینکه تو قرار بعدیش اعتراف کرد که سابمیسیو هست و فقط جوری رفتار کرده که من فکر کنم متنفره! اما نتونسته بود با گول زدن خودش کنار بیاد و پیش من همه علایق و گرایشهاشو گفت.
تصمیم گرفتیم امتحانش کنم چون تا حالا هیچ تجربه مشخص BDSM نداشت. یعنی صرفا سکس خشن داشت. مثلا برای یک روز میگفتم بدون لباس زیر باشه یا وقتی می اومد پیشم خودم قلاده شو میبستم و اون مدت فقط با قلاده بود. یا بهش میگفتم بات پلاگ تو بگذار و برو سر کار.
نتیجه این بود که حال روحیش بهتر شد یعنی هم کاملا لذت میبرد هم امیال درونیش ارگاسم میشد. تصمیم به یک جلسه بدون سکس گرفتیم. باید مثل یک سگ داخل خونه منتظر میموند تا من بیام. فیت فتیش بود و بعد رسیدن من حسابی با پاهام عشق کرد. بعد کم کم شدت تحقیر رو بیشتر و بیشتر میکردم.
یادمه صرفا با تحقیر شدن ضربان قلبش شدیدا رفته بود بالا و به شدت خمار شده بود. بهش کمی استراحت دادم و در حالی که سرش روی رونم بود نازش کردم. بعد گفتم برام برقصه. استریپ کنه واسم و اسلات درون شو نمایان کنه. وسط رقص هم اسپنک میشد و گاهی سیلی میخورد. همه اینها خیلی ملایم بود. و شدیداً جسم و روح شو آروم میکرد. بعد اسپنکش کردم و وسط اسپنک ارگاسم. و در نهایت افترکر.
این اولین تجربهاش بود.
اولین باری که همه ترسهاش ریخت.
فهمید قرار نیست همیشه همه چیز پورن و همه تنبیهها روش اجرا بشه.
این ماجرا رو تعریف کردم تا بهتون یادآوری کنم همیشه قرار نیست عجیبترین کارها رو بکنید. قدرت و نمایش درست اون، میتونه پارتنر سابمیسیو رو به اوج ارگاسم برسونه. باید توانایی خودتون رو کنترل کردن رو نشون بدید. رمز موفقیت، آرامش خود و امنیت روانی اسلیو هست.
عکس از آییک.بو
نوشتههای روزمره، خاطرات و مطالب بیشتر از اونتاشگال را در شبکههای اجتماعی دنبال کنید
اینستاگرام وبلاگ . تلگرام . توییتر
پادکست اونتاشگال را از CastBox – Apple Podcast – Spotify بشنوید.









